از دوستان دو رنگم عجیب دل تنگ است 

 

              فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است

 


My heart is nostalgic from my bichrome friends... I immolate to my enemy that is homochromatic.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

به نام خدا

با سلام

یکی از حکمای بزرگ به دیدن یکی از دوستان خود رفت آن شخص پسر کوچکی داشت که با وجود کوچکی سن ، خیلی هوشیار بود . حکیم به آن طفل گفت : " اگر به من بگویی خدا کجاست ، یک عدد پرتقال به تو خواهم داد ."

پسر با کمال ادب جواب داد : " من به شما دو دانه پرتقال میدهم اگر به من بگویید خدا کجا نیست ."

نکته : گرایش به خدا  در نهاد همه انسانها به ودیعه گذاشته شده است این فطرت پاک و الهی باید دور از محیط های آلوده حفظ شود ، و گرنه در محیط آلوده ، فطرت نیز از مسیر الهی خود منحرف خواهد شد .

یا حق


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

مادر!
مادر، اگر دعای شبانگاهیت نبود
من در لهیب آتش غم می گداختم
مادر، اگر گناه نبود این به درگهت
بی شک تو را به جای خدا می شناختم
****
تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق
لبخند مهربان تو جا در تنم دمید
فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فریاد من رسید
****
مادر، قسم به آن همه شب زنده داریت
که اندر سرم هوای تو هست و صفای تو
آیینه دار مهر و عطوفت تویی، تویی
خواهم که سر نهم به خدا من به پای تو
****
روزی که طفل زار و نحیفی بُدم زمهر
چون جان خود> مرا تو نگهدار بوده ای
مادر، به راه زندگی من فدا شدی
دایم مرا تو مونس و غمخوار بوده ای
****
دادی زکف جوانی و مویت سفید شد
ای وای من، که قدر تو اکنون شناختم
اکنون که پیریت به کنار آرمیده است
من نیز سوی وادی محنت شتافتم
****
مادر قسم به تو، که تویی نور کردگار
یزدان تو را، ز نور وفا آفریده است
نازم به آن شکوه و به آن عزّت و مقام
جنّت به زیر پای تو خوش آرمیده است

تقدیم به تمام مادران دنیا به ویژه مادران ایرانی ومادرخودم

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

بنام خدا

                                              سلام

پسر یعنی کی قراره اینا بزرگ شن؟ یعنی اینا اصلا به این حد میرسن که بزرگ شن! یه نگا به دورو ورت بندا ، ببین دور تا دورت پر از آدماییه که به ظاهر بزرگ شدن ولی از کوچیک هم کوچیک تر موندن. ای کاش منو تو هم کوچیک میموندیمو از دیدنه اینا حرص نمیخوردیم. یا ما نقاب نداشتیمو نداریم یا اینا دستاشونو گم کردن تا نقابشونو بردارن. آقا پسر دنیا ارزششو نداره ، تا چشم بهم بزنی تموم شده ، دیگه فرصتی بهت نمیده تا اونی که هستی رو به نمایش بزاری. آره دختر خانوم ، تو تا کی میخوای نقابتو رنگی کنی؟ واسه یه بارم که شده خودت باش ، شاید اینطوری بیشتر بهت بیاد. آره همین نقابیرو میگم که هیچ نشونی ازش پیدا نمیکنی ، میدونی چرا؟ چون تا حالا نخواستی که پیداش کنی ، چون بهش عادت کردی ، چون انقدر رو صورتت مونده که دیگه احساسش نمیکنی. ولی باور کن ، باور کن یه روزی میرسه که هممون با همون صورتای خشکیده و دربه داغونو بی نقابمون به هم میرسیم. اون موقعست که تازه دستاتو پیدا میکنیو صورتتو میگیری تا کسی نبینتت ، اون موقعست که تازه میفهمی این دستا واسه چی بوده. قدر دستاتو بدون ، بزار وقتی بهم میرسیم دستات آزاده آزاد باشن تا بتونی دستیرو که به طرفت دراز شده رو بگیری. اصلا این دستارو بهمون داده تا یه روزی دوباره ازمون بگیرتشون. پس امانت دار خوبی باشو کاری کن که بتونه دستتو بگیره...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

تا حالا شده بری به باغ یا خونه بزرگی که توش سگ محافظ باشه

 

بنام خدا

سلام

تا حالا شده بری به باغ یا خونه بزرگی که توش سگ محافظ باشه و این سگه به سمتت بخواد حمله کنه ؟
دیدی سگه هاپ هاپ میکنه و میخواد بپره گازت بگیره و خلاصه هر جوری شده مانع ورودت میشه ؟
چی کار میکنی ؟
داد میزنی صاحب خونه ! این سگ رو ساکت کن .
تا صاحب سگ بهش بگه ساکت شو و برو اونور سگ دیگه هیچی نمیگه و کاریت نداره.
وقتی با صاحب خونه دوست باشی و زیاد رفت آمد داشته باشی دیگه سگه هیچوقت کاریت نداره !
حالا شیطان هم سگ درگاه خداست! نمیذاره قریبه ها وارد شند ! هی اذیت میکنه . به هر کلک و وسوسه ای که بتونه کوتاهی نمیکنه.
ما چی کار کنیم ؟
هیچی ! پناه میبریم به صاحب خونه !
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم !
ولی اینو باید عملی بگیم نه فقط با زبون

                                       یا حق

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |
کاش می شد قلب ها آباد بود کینه و غمها به دست باد بود کاش می شد دل فراموشی نداشت نم نم باران هم آغوشی نداشت کاش می شد . کاش های رندگی گم شوند پشت نقاب زندگی کاش می شد کاش ها مهمان شوند در میان غصه ها پنهان شوند کاش می شد آسمان غمگین نبود رد پای قهر و کین رنگین نبود کاش می شد روی خط زندگی با تو باشم تا نهایت سادگی .!
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

غم من

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است ،و پایی خسته،
تیرگی هست و چراغی مرده،،

می کنم تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدمها،

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غمها.

فکر تاریکی و این ویرانی،
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر صحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای این شب چقدر تاریک است.

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من لیک ، غمی غمناک است


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

 

خدایا با من قهری ...!!!
بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است...
 -
خدایا! خستـه ام، نمـیتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...
-
خدایا! سه رکعت زیاد است!
-
بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو

- خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم میپرد!
-
بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...
-
خدایا! هوا سرد است و نمـیتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
-
بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب میکنیم.....
بنده اعتنایی
نمیکند و مـیخوابد.....
-
ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...
-
خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...
-
ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...
-
پروردگارا! باز هم بیدار نمـیشود!
اذان صبح را مـیگویند، هنگام طلوع آفتاب است...
-
ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـیشود...
خورشید از مشرق سر برمـی آورد. خداوند رویش را برمـیگرداند.
ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟

وای نه ... !
خدای مهربونم..... با منم قهری.....؟؟!
ولی باز هم خدا من رو می بخشد
و باز هم ...

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |

بنام خدا

سلام

میگن خدا افرادی رو که غرورشونو میشکونه خیلی دوست داره ، چون غرور و تکبر بارز ترین ویژگی

شیطانه ، و خدا نمیخواد مخلوقش این خصلت رو از شیطان بگیره. اگه یه جایی ، یه زمانی ، غرورت

 شیکست ، غصه نخور ، شاید به ظاهر فکر کنی زمین خوردی ، اما در اصل خدا دستتو گرفته و از روو

زمین بلندت کرده. هر عملی ، هر حرفی ، هر حرکتی یه پشت صحنه ای داره که بقیه ازش بی خبرن ،

مثلا ممکنه هدف من از این صحبت ها فقط مطرح کردن خودم و یا جلب توجه باشه ، ولی اینو کسی

نمیدونه ، اتفاقات و داستان هایی هم که توو زندگی ما از طرف خدا میوفته عین همین موضوعه. بعضی

 وقتا خدا خوشی های مارو ازمون میگیره تا خوب شیم ، آخه میدونید که؟ ما اومدیم اینجا که خوب

باشیم ، نه خوش !. یه روزی پیامبر در راه مسجد میرفته ، بچه ها به پیامبر اصرار میکنن که باهاشون

بازی کنه ، پیامبر شروع میکنه به بازی با بچه ها ، یه مدتی که میگذره یکی از اصحاب میاد تا ببینه چرا

 پیامبر دیر کرده ، حضرت به شخص میگه ، چند تا گردو واسه من تهیه کن تا بدم به بچه ها و سرشون

گرم شه و ما هم به مسجدمون برسیم. خلاصه حضرت چند تا گردو میندازه زمین و بچه ها میرن دنبال

گردو بازی ! . در راه مسجد پیامبر به شوخی و به زبون خودمون به همراهش میگه : دیدی چطوری پیامبر

 خدا رو با چند تا گردو عوض کردن؟!!

توو این دنیا هم ، خدا خودش به ما خوشی میده تا ببینه ما به چه قیمتی خوشی ها رو با خوبی ها

عوض میکنیم ، اگه میخوای خوب باشی باید خوشی هاتو رها کنی ، مثل آدمی که سرما خورده ، خربزه

خیلی براش خوشه ، اما اصلا براش خوب نیست! ، آمپول براش اصلا خوش نیست ولی براش خوبه!...

 چقدر زیبا توصیف میکنه این انسان ها رو :

همین کسانند که ضلالت را به بهای هدایت ، و عذاب را در ازای آمرزش خریدند.

پس چه صبورند بر آتش!                   " بقره ، آیه ی 175 "

خیلیا توو این دنیا میرن دنبال گردو بازی ، اما خدا انقدر دوسشون داره ، که طاقت نمیاره و گردو هاشونو

ازشون میگیره تا دوباره برگردند سمت خودش. توو سوره ی حدید ، خدا ، هم خیلی قشنگ به بنده

هاش دلداری میده ، یعنی اونایی که گردو هاشونو ازشون گرفته ، و هم یه تلنگری به کسایی میزنه که

هنوز گردو دستشونه ، خیلی آدمو آروم میکنه این دو تا آیه :


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : 23 مهر 1389برچسب:, | 3:10 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از

 خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شك دارند

 پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!


**دکتر علی شریعتی**
Don't be upset from people, because they are upset too, they are alone but they run away from

themselves because they are in doubt about themselves & about their love &their fact, so love

then even when they don't love you...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : 23 مهر 1389برچسب:, | 3:10 بعد از ظهر | نویسنده : یوسف طرفی سعیداوی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.